درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 19117
تعداد مطالب : 147
تعداد نظرات : 102
تعداد آنلاین : 1



웃 유 این جا محکوم به خنده هستید웃
█▄▀ بخندید و دیگران را نیز بخندانید█ ▋ ▊ ▉ ▇ ▆ ▅ ▄




دختری سوار اتوبوسی شد و کنار یک راهب با دین نشست و بدون مقدمه و با تکبر زیاد از راهب خواست که با او رابطه داشته باشد
 راهب با خجالت و شرم سریع جواب رد داد و زود پیاده شد
 راننده قضیه را فهمید و نزد دختر رفت و به او گفت : من میدانم چگونه با او میتوانی رابطه داشته باشی...او هر نیمه شب به قبرستان میرود و از خداوند میخواهد تا گناهانی که در گذشته انجام داده است را ببخشد و تو باید مثل فرشته ها لباس بپوشی،آنجا بروی و بگویی که خدا او را بخشیده است
 دختر افاده ای پوزخندی کرد و به فکر فرو رفت ...
 پس از پیاده شدن به اولین فروشگاه لباس رفت و خود را به شکل فرشته ها کرد و نیمه های شب به قبرستان رفت ؛ دید که راهب زانو زده و در حال عبادت کردن است...
 دختر جلو رفت و گفت: خداوند دعاهای تو را شنیده و اگر میخواهی بخشیده شوی باید با من رابطه داشته باشی
 راهب ترسیده بود ولی در نهایت قبول کرد ... وقتی کارشان تمام شد دختر پرید و ماسکش رو برداشت و گفت :سورپرایز.!! من همون دختری هستم که صبح جواب رد بهم دادی...دیدی حریف من نشدی ...من هر آنچه را که بخواهم به دست خواهم آورد
 راهب هم پرید و ماسکش رو در آورد و گفت: سورپرایز.!! منم راننده اتوبوس



نظرات شما عزیزان:

راهب
ساعت13:37---15 شهريور 1392
نمیدونستم اینقد جدیه وگرنه که من پایه بودم آخه تو اتوبوس نمیشه!!!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 15 شهريور 1392برچسب:, :: 13:13 ::  نويسنده : farnaⓩ & m0h3en